۲۰ مه ۲۰۰۶

«رمزِ داوينچي» فيلمي سرگرم کننده بر اساس رُماني متوسط

عبدي کلانتري

 

مجسّم کنيد اگر اديانِ تک خدايي ــ که بسياري از قصه هاي کتاب مقدس شان را از يکديکر و از افسانه هاي پيش از خود، از شرق باستان و يونان، اخذ کرده اند ــ تصوير خداي واحد را نه بر اساس قَدَر قدرتيِ يک مرد، بلکه براساسِ صفات يکي از الاهه هاي مهرورزي بنا مي کردند، تاريخ دو سه هزار سالِ گذشته چه شکلي به خود مي گرفت.

 

يا در عوض اگر اين اديان دوخدايي مي بودند، با دو پروردگارِ مذکر و مؤنث که از هر حيث با هم برابري مي کردند، آنگاه تاريخ به چه رنگي در مي آمد؟


PDF for Print



گذشته از تاريخ نويسان و پژوهندگانِ تاريخ طبيعيِ اديان، بسياري از شاعران، داستان نويسان و هنرمندان غرب، در طول تاريخ،  بارها و بارها از همين نظرگاه به دين يا سرگذشت شخصيت هاي ديني پرداخته و پرسش هايي برانگيزنده مطرح کرده اند. يکي از آخرين نمونه هاي ادبيِ معروف، رمان «آيه هاي شيطاني» بود که يکي از تِم ها يا بازمايه هاي آن  عبارت بود از سرکوب و انکار مقام الاهيِ سه تن از خدايان زن در اسلام: «عزه»(Uzza) خداي عشق و زيبايي، «مانت» (Mannat) خداي سرنوشت، و «لت» يا «ال ـ لت» (Al-lat) مادرـ خدا، که هرسه همتراز  الله بودند.


فرضيهء رمانِ جناييِ «رمز داوينچي» نيز، به نحوي مشابه، اين است که مسيحيت در حقيقت و در باديِ امر ديني بود که پيام آوران اش عيسا و همسر او مريم مجدليه (مري ماگدالن) بودند؛ اما پس از مرگ عيسا، بر رازِ ازدواجِ زمينيِ او و سرنوشت همسرش سرپوش نهاده شد تا قدرت مردان کليسا بر دنياي مسيحي تثبيت شود. اين بزرگ ترين پرده پوشي تاريخ و يکي از مهمترين «توطئه» هاي تاريخ بشريت بوده است!

 

در کتاب و در فيلم «رمز داوينچي» (که ديروز در آمريکا روي پرده آمد) اشاراتي وجود دارد به يکي از تاريک ترين فصولِ تاريخ مسيحيت که همان به قتل رساندن هزاران هزار زنِ پژوهنده و مستقلي بود که به نام «ساحره» شکار و شکنجه شدند و بر صليب در آتش سوختند.  «زن ـ خدايي» به عنوان حقيقت مسيحيت، «راز» کتاب است: پس از مرگ عيسا، مريم مجدليّه که تحت پيگردِ حواريون قرار گرفته به فرانسه مي گريزد و از آن پس شجرهء خونيِ خاندان عيسا را در خفا به آينده منتقل مي کند. نخست، شواليه هاي برگزيده اي در قرون وسطا، و سپس در عصر حاضر انجمني خُفيه به نام «صومعهء صهيون» (Priory of Sion) اين «راز» را ــ اين شجرهء خوني و همهء کتاب ها و اسناد مربوط به آن را ــ نسل به نسل حفظ کرده اند تا روزي مساعد بر همگان آشکار کنند.

 

نماد يا سمبول اين راز، «جام مقدس» (Holy Grail) است که برخلاف باور رايج، جام عيسا در مراسم شام آخر نيست بلکه نشانهء «پذيرا» بودگيِ خداي زن، رِحَم او و نيروي باروري و شورِ پذيرش جنسي او است. داستان «رمز داوينچي» با قتل آخرين رازدار و سرپرستِ «صومعهء صهيون» آغاز مي شود که دمي پيش از مرگ، رشته اي از نشانه ها و رمزها و کليدها را که سرانجام به افشاي محل جام مقدس، آرامگاه مريمِ مجدليه،  مي انجامد برجا مي گذارد. اين رمزها و نشانه ها از جمله در تعدادي از معروف ترين آَثار لئوناردو داوينچي تعبيه شده اند. 

 

چنين دستمايه اي مي توانست در دست يک استاد رمانِ گوتيکِ مدرن ــ براي مثال استاد بي همتايي نظير «تامس هريس» مؤلف «سکوت بره ها» ــ به بهترين نحو شخصيت سازي و پرورده شود. اما «رمز داوينچي» نوشتهء «دان براون» رُماني است با کاراکترهاي يک بعُدي و کارتون مانند، که مثل موش و گربه سر به دنبال يکديگر دارند و در پيِ حلّ معماهاي بي شمار از صحنه اي به صحنهء ديگر پرتاب مي شوند. تمهيدهاي سادهء رمان براي کشاندن خواننده به جلو، همان تمهيدهاي کليشه اي رمانهاي پليسي است که در پايانِ هرفصلِ کوتاه اش پرسش يا معمايي را در ذهن خواننده مي کارد و در همان حال که او را در تعليق نگه داشته، به فصل ديگري مي پرد تا در پايان آن فصل همان شگرد را تکرار کند.

 

اين فصل ها، که چند حرکت (اکشن) و چند کاراکتر را در مکان هاي مختلف همزمان و به صورت موازي دنبال مي گيرند، با سرعت بي وقفه اي به جلو رانده مي شوند. فيلم نيز سعي دارد همين شتاب را به همراهِ تعليق و هيجان، کمابيش با همان تواليِ «قطع» هاي کتاب حفظ کند و موفق هم مي شود، اما از آنجا که بيننده شناختِ درونی يا کشش خاصي نسبت به هيچکدام از شخصيت ها پيدا نکرده (باز هم مقايسه کنيد با عمقِ روانکاوانهء «هانيبال لِکتِر» و «کلاريس ستارلينگ» در رمانهاي تامس هريس)، اينجا نيز،کشش فيلم، همانند رمان، مي افتد به عهدهء کنجکاویِ ناشی از حل معماهاي کوچک و بزرگ که بايد يک به يک رمزگشايي شوند.

 

کارگردانِ فيلم ران هاوارد به شهادت آثار گذشته اش، تشخصي از لحاظ سبک يا بينش ندارد اما مي تواند فيلم هاي «بزرگ و پربودجه» را به نحوي «آبرومند» برگزار کند. امتياز فيلم در مقايسه با کتاب، صحنه هاي داخليِ چشمگير از موزه ها و کليساها و قصرهاي قرون وسطايي در فرانسه و بريتانيا است که با نورپردازي در شب و همراه با موسيقيِ رمانتيکِ هانس زيمر (همراه با قطعات کليسايي) ابهت دلپذيري به فيلم بخشيده اند.

 

 عبدي کلانتري - برای دويچه وله - از نيويورک

Abdee Kalantari