فايل پی دی اف برای چاپ


درباره ميانسالگي و ابژه ميل
ليبيدوي پوليس

امير هوشنگ افتخاري راد
امين بزرگيان

I

۱)
شهر، تن و نوشتار را ، درواقع، بايد از يك سنخ دانست. از قضا هر يكْ ازجمله تجربه هاي مدرن به حساب مي آيند. هر سه جغرافياي سركوب و لذت، ميل و امتناع هستند. شهر نيز چون تن داراي مراحل رشد جنسي ـ رواني، مرحله دهاني، معقدي و تناسلي است.  شهر همچون فرد شهرنشين واجد ميل است. و به همين دليل ميل نيز ممكن است ايدئولوژيك شود، به ويژه اگر ايدئولوژيك شدن چيزها در دستور كار حاكميت باشد. ميل ايدئولوژيك شده معمولا سرانجام در ميانسالگي، عرصه ظهور مي يابد و اين عرصه جايي جز تن و شهر ندارد. چنان كه شهر در مرحله ميانسالگي، به دنبال نقاطي براي ظهور ميل خود مي گردد. روان پزشكان ميانسالگي را در زندگي فرد نقطه عطفي مي دانند. در اين سن است كه افسردگي در تن فرد ظاهر مي شود و او را با يادآوري گذشته در ناكامي هاي خود، ازجمله ناكامي هاي جنسي، فرو مي برد.  اغلب حكم اخلاقي كه توسط سوپراگو(فرامن، وجدان اخلاقي)، مبني بر امساك نفس يا خويشتن داري، در جواني فرد صادر مي شود، مدام شكل ايدئولوژيك شده به خود مي گيرد،  وفرد براي توجيه كار خود مدام به آن توسل مي جويد. اصولا ايدوئولوژيك شدن تنها در كار پوشاندن و توجيه وضع موجوداست. به همين دليل در چنين حاكميت هايي پوشش نقش مهمي دارد. تنها با پوشاندن است كه تن و شهر مي توانند حكم اخلاقي را به اجرا درآورند. در هر تَرَكي كه هر از گاهي در تن حاكم ايجاد مي شود، هر پوشاندني با دستپاچگي تمام از پس پوشاندن ديگر مي آيد.

در اين شهرها كه محصول فضاي تك بعدي است، و در نتيجه تجربه آدميْ خطي مي شود، اگو(من) نقش معمول خود را از دست مي دهد زيرا سوپراگو بر او سيطره دارد. فرضا در خانواده، وقتي والدين احكام تربيتي ـ اخلاقي خود را بر كودك اعمال مي كنند، كودكْ اگو و اگوي ليبيدوي خود را به طور خودانگيخته سركوب مي كند. به گونه اي كه در بزرگسالي نيز مطيع چنين احكامي مي شود كه اكنون ايدوئولوژيك شده است. تخطي از آنها برايش معصيت و ندامت در پي دارد. براي همين سركوب اگو تا مدتها تداوم مي يابد. بعد از خانواده ،  حاكميت با دستورات حكمي ـ تبليغي ـ ترويجي،  كه وظيفه خود مي داند تا از ذات فرد ، تحت عنوان سعادت، صيانت كند، نقش سوپراگو را بازي مي كند.

حال در شرايطي كه تن و شهر رشد مراحل دهاني ـ معقدي ـ تناسلي را به دليل سركوب اخلاقي،  به ويژه اگر آميخته به فضيلت هايي چون فداكاري و ايثار،  ناقص طي كند،  به عبارتي اگر به مرحله تناسلي نرسد و در مرحله دهاني يا معقدي متوقف شود، در بزنگاه ميانسالگيْ ميل به طريق ممكن خود را نمايان مي كند. حال اگر سوژه ي در قدرت، يعني جايي كه فرامين توليد مي شوند، جايي كه تنِ اين سوژه در امنيت از نگاه يك ديگريِ بزرگ (۱) قرار دارد،  جايي كه خود شبح وار هم وضع كننده و هم حافظ فرامين به حساب مي آيد، جايي كه فرامين تنها براي ديگريِ كوچك، براي تن ـ شهر قابل اجراست نه براي تن خود،  جايي كه صيانت از ذات افراد را بر عهده مي گيرد، آن وقت ميانساليْ نقطه عطفي به حساب مي آيد كه سوژه قدرتمند دچار نوعي حسرت يا كسترسيون مي شود (احساس محروميت از ذَكَر يا احساس اختگي، فرد مونث با ديدن اين كه فاقد ذَكَر است احساس درماندگي مي كند، همين وضع در تمام افراد وجود دارد، وقتي متوجه مي شوند كه از قابليت هاي ميل خود بهره نبرده اند و سركوب شده اند).

ميل در اين مرحله سني بيش از دوره كودكي نقش بارزي را بازي مي كند. ميل يعني خميدگي، خم شدن، رغبت، و حتي انحراف. ميل طبيعي :كيفيتي كه در اجسام است و بعضي را به طرف پايين و برخي را به طرف بالا مي كشاند(فرهنگ معين). بنابراين خميدگي يا انحراف به چيزي كه عموما تابوشده است،  گفته مي شود.  امر تابو شده مركز جاذبه فرد سركوفته مي شود. گرانش تابو در ميانسالي قدرتي بيشتر پيدا مي كند، زماني كه مقاومتِ به اصطلاحْ نفس سست شده است.   
«ميل قسري:آن محركي است كه به واسطه قاسر خارجي در اجسام حادث مي شود و اجسام را برخلاف ميل طبيعي آنها سوق مي دهد. »(فرهنگ معين). البته تقسيم ميل به طبيعي و قسري تنها كار اخلاق بورژوازي مذهبي است. زيرا اين بورژوازي در مقابل متعصباني كه اساسا ميلِ[به ويژه جنسي] را انكار مي كنند، به نوع طبيعي آن تاكيد دارند. در واقع آنچه اينجا مشهود است تاويل و تفسير ميل است. زيرا در تفسير، ذات يك چيز به واقعي و غيرواقعي تقسيم مي شود. در دفاع و صيانت از ذات يك چيز، اين روشي پذيرفته شده است. ايدئولوگ ها براي كنار گذاري رقيب به اين روش متوسل مي شوند.
آيا ميل فرد ميانسال، طبيعي و واقعي است يا غيرطبيعي و غيرواقعي؟
 
۲)

فرد ميانسالي كه جواني خود را در راه اهداف والايي گذاشته است و گوش به فرمان سوپراگو بوده است به ويژه كه تن خود را تجلي ايثار دانسته است، اكنون احساس قرباني شدن، سوختن، احساس اختگي مي كند. او به يكباره به وجود آلت خود پي مي برد. هاله ممنوعه اي كه دور آن بوده است، يكباره محو مي شود و آلتش آزاد مي شود. اما از بي اعتنايي به آن در گذشته سرافكنده است. ميل فروخورده ميانسال از راه هاي هر چه بيشتر غيرطبيعي ارضا مي شود. اساسا پنهاني رفتن به اماكن ممنوعه، هيزي، مخفيانه ديدن تصاوير پورنوگرافي، و روابط جنسيِ پنهاني، بيشتر لذت مي دهد. در اين دوره، ميل ديگر به شكل پيشين ارضا نمي شود، ارضاي آن تنها در قلمرويي خارج از احكامِ تثبيت يافته اخلاقِ دستوري  صورت مي گيرد. درست جايي كه تن حاكم، مناطق تابوشده اعلام كرده است.  ميانسال به افراد نوجوان و  جوان ميل پيدا مي كند يا به تمام صورت هاي نارايج. پيشنهادها و تهديدهاي جنسي از جانب فرادست به فرو دست (يا چيزي كه گاه خيانت هاي زناشويي مي ناميم كه البته واژه خيانت ابداعي اخلاقِ تاسيسي سوپراگو يا نهادهاي ايدئولوژيك سازاست)، از همين امر ناشي مي شود.   براي همين، مي بينيم ميل در نهادهايي كه ميانسالان مديريت مي كنند، ازجمله دانشگاه، دادگاه، پليس. . . و از قضا نهادهاي رسمي اي كه سوپراگو براي اجراي ممنوعيت هاي خود آنها را تاسيس كرده است، بيشتر است. مي توان به مواردي ازجمله ماجراي ناصر محمدخاني موارد اخير آن در دانشگاه زنجان(دكترمددي)، سهند تبريز، كرمانشاه، يا مسئول دادگاهي يا يك فرمانده انتظامي اشاره كرد. اما اينها موارد تازه اي نيستند. هرچند قياس مع الفارق است اما بايد به موارد ديگر از نوع ديگر اشاره كرد: چند سال پيش ازدواج مجدد دكتر سروش و يا ماجراي دكتر مهاجراني ابعاد ديگري يافت. شكي نيست كه هركس در حريم خصوصي آزاد است هر كاري مي خواهد انجام دهد، (در واقع هرگونه تبصره و تحديدي گذاشتن در كليت آزادي،  آن را از حيز انتفاع ساقط مي كند). بنابراين دخالت ديگران به آن عرصه مشمول بعد حقوقي است، اگرچه هر كس كه تبديل به چهره (اجتماعي، سياسي، هنري و غيره) مي شود، مرزبين عرصه خصوصي و عمومي ابهام آلود مي شود. اما بعد ديگري كه باعث مي شود، عرصه خصوصي يك چهره مورد توجه قرار گيرد، ميل نهفته ديگران به عملي است كه او انجام داده است و آنها فاقد امکان انجامش هستند، به عبارتي،  ميل نهفته و سركوفته اي كه در او تجلي يافته است. در اين مورد اخير، البته،  به ليبيدوي سياسي آميخته شد.  جذابيت هاي زندگي بورژوازي هم براي اولين بار پيش چشم هايش راست مي شود، مثل به يكباره ديدن ذَكَر خود،رنگ ها ديگر نه از موضع بدبينانه بلكه اين بار واجد ميل جنسي مي شوند. در واقع همه چيز در نظر او واجد ميل جنسي مي شود.

لذت كه زماني مقبوح بود اينبار ممدوح است. در دوره هاي انقلاب و پيش از انقلاب، عمده جوانان انقلابي،  چپ و مذهبي، حيث جنسي را زشت مي دانستند. و بنابراين امساك مي جستند. در ميانسالي، وقتي دچار بحران معنا مي شوند زيرا فرضا ازدواج اوليه آنها درفضاي تك ـ تجربه ازسر رفع تكليف شرعي يا دلايل ديگرْ صورت گرفته،  اكنون براي آنها ديگر ابژه ميل نيست ، به ويژه زماني كه موقعيت اقتصادي يا اجتماعي مي يابند.  سوژه درقدرت خسته از امساك و خويشتن داري هاي تام و تمام، در بحبوحه احساس محروميت و اختگي با خود مي گويد :يك بار كه بيشتر زندگي نمي كنم چرا بايد خود را از مواهب دور كنم. تازه من جواني را براي اهدافي گذاشتم و حالا بس است. فرياد مي زند مي خواهم زندگي كنم. من ديگر فرصتي ندارم و نجنبم كاملا باخته ام.  عبارتِ اگر انجام ندهي يكي ديگر انجام مي دهد، تاييدي است بر اين نكته. جهان سرمايه مدار نيز با ترويج خوشباشي ـ البته براي بورژواي توسعه يافته ــ  بر جذابيت هاي موجود مي افزايد. هركس به غرب سفر كرده باشد حتما از جذابيت هاي خريد، فضا و امكانات متنوع و شيوه هاي زيستي متعدد ستايش ها مي كند.

ارزش نكرده ها در جواني،  ميل به اصل نيروانا(فنا) يا مرگ انديشي همراه با از جان گذشتن ، اينبار در ميانسالگي در شعائر و لفاظي حفظ مي شود، آن ارزش هايِ با غلظتِ محتوايي در ظاهر دور ريخته نمي شوند بلكه ارزش فرميك و صوريِ رقيق پيدا مي كنند، و نقش تبليغي ـ تزئيني مي يابد. به معناي درست كلمه، ويترين مي شوند. عملكرد ويترين چيست؟ ويترين، كالاها و چيزها را عرضه مي كند اما اين كار بايد واجد جذابيت، حتي مازاد جذابيت، باشد. ويترين بيينده را تبديل به خريدار مي كند. ويترين بايد داراي قدرت و اقتداري باشد تا شهوت بيننده منجر به عمل خريد  شود. يعني، خريدار بايد به ارگاسم برسد تا عمل خريد انجام شود. پس: ويترين شهوت بيننده را تبديل به ارگاسم خريدكننده مي كند.

انباشت نكرده ها، در يك لحظه و در ميانسالي غلظت مي يابند، داشتن جايگاه ازجمله مدرك دكترا يا داشتن برج هاي بساز و بفروشي، مفريست براي فوران نكرده ها و تبديل همه چيز به ابژه ميل. حتي خود تن حاكم تبديل به ابژه ميل مي شود. اين ميل دليلي ندارد كه از سر اعتقاد باشد. گرانش ميل در هر جايي تجلي مي يابد. سوژه قدرت حتي مي خواهد با تن حاكم همبستر شود و چون نمي تواند به اجزا آن بسنده مي كند همچون مواردي كه اشاره شد.  
 
مرد ميانسال و بورژواي ميانه مي خواهد تن را از امكانات زندگي بهره مند كند. به همين دليل اغلب براي فروكش كردن ميل جنسي خود به دختران هم سن دختر خود رحم نمي كند.  ميانسال پشت برچسب ايدوئولوژيك ــ  يعني حفظ وضع موجود ــ  به محارم خود تجاوز مي كند.  

در واقع، ليبيدوي رشد نيافته او اينبار حالت انفجاري مي گيرد. سوژه هاي ميانسالي كه خودخواسته يا ناخواسته داراي ليبيدوي سركوفته هستند، در دوره كموني(طبق نظر فرويد) به سر مي برند. اين دوره، دوره مياني بين رشد جنسي كودك و جواني اوست. در اين دوره ليبيدو متوقف مي شود. ماندن در اين دروه، يعني دوره مياني، ازقضا توجه كنيد كه ميانسالي نيز حدوسطي در خود دارد، خراش هايي را بر نفسِ تن ـ شهر مي گذارد. پس ميانسالي بازگشت به دوره كموني است.  

ميانسال همزمان دچار هراس و حرص مي شود. از سويي حرص مي زند تا جبران گذشته را بكند اما از سويي ديگر از نگاه ديگري (چه در مقام منع كننده اميال و توليد كننده و مروج اخلاق نيك و چه در مقام منع شونده و مصرف كننده اخلاق نيك ) هراسان است. البته سوژه در مقام قدرت، زماني كه تضمين امنيتي لازم را يافت، هراس را از دست مي دهد و حرص مضاعف جاي آن را مي گيرد.

اساسا ايدئولوگ ها وقتي به ميانسالي و موقعيت تثبيت يافته مي رسند، به دوره كموني برمي گردند، در جواني كه عشق تنها معنايي متافيزيكي داشت و عشق همراه با امر جنسي تحقير مي شد، غايتْ رسيدن به معبود و يا وحدت با تن حاكم بود. به اين واسطه عشق فيزيكي همسران تنها زماني اصالت داشت كه به معناي همسويي روحي طرفين و يكي شدن با تن حاكم باشد. آن زمان كه تنها وحدت و تجمع با همه چيز اصالت داشت، اكنون در دروه ميانسالي، تنها فاصله و تفرق معنا دارد. پس ميل به  ازدواج هاي دوباره يا ارضاي جنسي چندگانه زياد مي شود. در جواني اصل نيروانا(فنا) و فرهنگ مرگ پذيري اعتبار دارد و غريزه جنسي در نقطه حضيض است و درميانسالگي،  ليبيدو و غريزه جنسي در نقطه اوج قرار دارد.
   
اكنون تن ـ شهر با احساس كسترسيون در مقام جبران بر مي آيد:رنگ ها، فرم ساختمان، خيابان بندي ها، برج هاي هرچه بلندتر، برج هاي يادبود در مقام فاعليت و نشانه نرينگي و  راست ـ كاري ِ ناشي از انجام فرامين سوپراگو، تونل هاي علي الظاهر براي رفع بار ترافيك اما ميل نهفته براي بار گذاري و استيلا بر زمين به عنوان عنصر انيث ـ مگر در بسياري فرهنگ ها زمين حكم مادر يعني جنس مونث ندارد؟ـ توسعه سالن هاي زيبايي، تغييرات زيبايي در اندام (ازجمله گونه، بيني، باسن و شكم)، دريافت حريصانه مدها،  زيبايي اندام حتي اگر بدن هاي باد كرده از داروها باشد،  توليد و تكثير انواع و اقسام لوازم لذت (به ويژه لذت جنسي)،  استفاده از دراگ و تجربه هاي گونه گون در فضاي تك بعدي و تك تجربه اي. . .

در اينجا به نكته اي ديگر برمي خوريم. رستگاري اي كه از جانب تن حاكم وعده داده مي شد، به راست ـ كاري منجر مي شود، رستگاري و راست ـ كاري واژگان نزديك به هم هستند.  راست ـ كاري درنمادهاي تن ـ شهري نمايان است. مديريت هاي ميانسال دائم بر فاعليت داشتن و اقتدارِ عموما مردانه اصرار دارند.  همچنين راست ـ كاري، داراي استعاره رو به بالا و تعالي دارد. برج ها راست رو به بالا مي روند. اين عمل استعلايي چيزي نيست جز فاعليتِ نرينگي.  

تن ـ شهرِ به ويژه ميانسال(توجه كنيد كه مديران و طراحان اغلب در ميانسالي به سر مي برند همان ها هستند كه احساس كسترسيون و جبران آن را در شهرسازي القا مي كنند) بي درنگ مي خواهد اگوي ليبيدو را آزاد كند. اما از سويي ديگر دستگاه ايدئولوژيك ساز همچنان روي كار است. پس الگوهاي جديد نيز بايد سركوب شود. سبك زندگي بايد در همان فضاي تك بعدي همراه با تك ـ تجربه، تحميل شود.  در اين ميان سوژه هاي قدرت در امان هستند. اما تن هاي ديگر جاي مناسبي براي تنبيه در برابر ديدگان همگان است تا درس عبرت شود. اگوي سوژه هاي قدرتْ آزاد مي شوند و اگوي تن هاي ديگريِ كوچك تنها در شرايط زيرزميني تر داراي آزادي هاي محدودند. هرچند سوژه هاي ميانسال قدرت به ويژه در هنگام شكاف هاي تن حاكم هميشه قدرت برملاشدگي بيشتر دارند. و بيشر در تن ـ شهر انعكاس مي يابد. ديگري ِ كوچك –اگر مسئله خيانت جنسي باشد يا با قتل حل مي شود يا در محفل كوچك خانواده و محل و در دادگستري طرح مي شود.

بدين ترتيب، برملا شدن سوژه قدرت نسبت به برملا شدن رابطه جنسي خيانت آميز در خانواده هاي معمولي ابعاد بيشتري دارد. اساسا اين برملا شدن ، در نظم نمادين، به معناي فرياد كودك است كه از  عرياني تن حاكم و سوژه هاي قدرت حرف مي زند. هرچند كه افراد در تلاش معاش و برآوردن اميال جنسي سركوفته،  به خود مشغول اند. در برابر فرياد كودك شايد تنها لب بجنبانند و رد شوند.

بدين سان اكنونْ فضاي شهر ، آكنده ازوضعيتي مصرفي ـ حشري است. تن ـ شهر ميانسال دنبال احياي ليبيدو است. شهر همچون تن داراي نقاط شهوت زا ست. شهرها برخلاف روستاها دراين نقاط شهوت زا مكان هاي تازه اي تاسيس مي كند، سينما، ورزشگاه، سالن رقص، روسپي خانه، و. . . در شهرهاي توسعه يافته نقاط شهوت زا  موقعيت هاي خاصي دارند، اما در شهرهاي ميانسالگي كه ليبيدو سركوب شده يا سوپراگو فاعليت تام و تمام دارد، نقاط شهوت زا ، سايه وار در همه جا پخش است، حتي زيرزميني. همه جاي تن ـ شهر،  شهوت زاست و تبديل به ابژه ميل مي شود. نهادهاي رسمي و غير رسمي و درنهايت خود تن حاكمْ ابژه ميل جنسي خواهد شد. و در نتيجه به مرحله اي مي رسد كه همه به آن ميل جنسي پيدا مي كنند.

II

۱)
در روانكاوي،  مفهوم اروس (Eros) اشاره دارد به غريزه‌هاي معطوف به لذت‌جويي (هدونيسم) كه نيرويشان از «ليبيدو» مايه مي‌گيرد.  البته اروس تكاپوي صرف براي ارضاي غرايز حيواني نيست،  بلكه به گفته «فرويد» هدف آن پيوستن يكايك افراد وسپس خانواده‌ها،  قبايل،  نژاد‌ها وملت‌ها به يكديگر،  به صورت واحد پهناور جامعه‌ي بشري است.  به تعبيري ديگر اروس،  ميانجي ارتباط ميان افراد و جوامع و به عبارتي خالق « فرهنگ» آن‌هاست.  از ديد‌گاه فرويد،  فرهنگ همواره از تكانه‌اي دروني تبعيت مي‌كند.  اين تكانه يا غريزه چيزي نيست جز برانگيختن احساس گنهكاري روز‌افزون و مراقبت براي زنده نگه‌داشتن آن،  كه لازمه تداوم فرهنگ مي‌باشد.  ‌احساس گناه همان چيزي است كه فرويد از آن به « تاديب نفس» ياد مي‌كند.  از نظر وي در روان آدمي،  دومبدا وجود دارد: يكي مبدا واقعيت‌طلبي وديگري مبدا لذت جويي كه سازنده‌ي اصلي پيكار هميشگي "Ego"(من) با"Id"(نهاد)هستند.  «نهاد» به عنوان قلمروي فاقد حس اخلاقي و صورت شكل‌نايافته تمنيات بدوي همچون غريزه جنسي، كه اروس به عنوان رانه عاطفه‌ جنسي از ويژگي‌ها‌ي آن به شمار مي‌رود،  با «من» به عنوان قلمرو شخصيت انسان به گونه‌اي كه در ناخودآگاه شكل مي‌گيرد،  در تعارضي تاريخي به سر مي‌برد. از نظر فرويد در ظهورتمدن،  «من» مي‌بايست « نهاد» را كنترل و  رام نمايد.  تمدن از نظر وي همواره به سر‌كوب وابسته است ولذا ذاتا متضمن رنج و احساس گناه است.  فرويد در رساله‌ اجتماعي خود «تمدن و نا‌خرسندي‌هايش» عنوان مي‌كند كه اگر ما سعي نمائيم همه اميال خود،  اعم از جنسي و غير جنسي را ارضا كنيم،  جامعه و تمدن و فرهنگ نابود مي‌شود و در اين شكل افراد به يكديگر تنها به عنوان ارضا كنندگان اروس نگاه مي‌كنند.
 
اين نسبت بر‌قرار شده فرويد ميان «اروس ـ تاديب نفس» با «رشد تمدن ـ  ظهور فرهنگ» در دهه‌ي شصت منتقدي جدي يافت.  مار‌كوزه در مقاله‌اي كه بعد‌ها در كتاب « خرد و انقلاب» چاپ گرديد ميان اخلاق لذت‌جويي و جنبه رهايي بخشي لذت جويي تمايز گذاشت.
 
ماركوزه در اين مقاله كه جرقه‌هايي از تئوري « اروس و تمدن» در آن ديده شد،  ملاك جنبه رهايي بخشي لذت‌جويي را كذب بودن آن در طول تاريخ عنوان كرد.  از نظر وي لذت‌جويي توانسته است طلب خوشي وخوشبختي را در مقابل هر‌گونه آرمان سازي از ناخوشي و تيره‌بختي،  زنده ‌نگه‌دارد.  در ديد‌گاه ماركوزه،  لذت‌جويي در برابر كاستن از ارزش التذاذ خواه از طريق كيش كار وخواه به وسيله‌ي تجليل از فرهنگ مثبت ـ كه زيبايي را به دلداري‌هاي بي‌مايه تبديل مي‌كندـ  مانند وزنه متقابل عمل كرده است.  لذت‌جويي به ويژه مي‌بايد آدمي را متوجه اين حقيقت كند كه بشر،  عمل جنسي را به سطح تكاليف،  عادات و يا بهداشت عاطفي پايين آورده و خوشي جنسي را در اين راه فدا كرده است.  

در تئوري فرويد هر‌چند افزايش قواي اروس تا بالا‌ترين حد از  اهميت بنياديني بر‌خوردار است،  اما همواره اين دغدغه وجود دارد كه اين افزايش،  تاديب نفس و خويشتن‌داري و در مجموع تمدن را به خطر نيندازد.  زيرا همان‌گونه كه پيشتر عنوان گرديد،  از نظر فرويد،  مقداري خويشتنداري و جلو گيري از غرايز براي دوام تمدن،  لازم است.  زيرا اگر« نهاد» به خود واگذار شود به حالت انفعالي ومواج از يك احساس غريزي به احساس غريزي ديگري رانده مي‌شود.  فرويد،  بهايي كه هر فرد از لحاظ عاطفي در  ازاي زندگي در جامعه متمدن پرداخته و بايد بپردازد را ترك نفس و احساس گنهكاري و تنبيه خويشتن مي داند و به صراحت لهجه مي‌گويد كه ذات تمدن سر‌كوب گر است.
   
اما از نظر ماركوزه،  سركوب لذات وشادي از سر‌كوب ضروري فراتر رفته وتبديل به سركوب غير ضروري (سركوب مازاد) شده است.  سرچشمه اين سركوب غير ضروري نيز از نظر وي بي‌شك چگونگي توزيع منابع اقتصادي ـ معيشتي و نيز نوع سلطه اجتماعي (ايدئولوژي مسلط) بوده است كه در نظام سر‌مايه‌داري بر‌قرار گشته و گرنه بقاي تمدن نياز‌مند اين حجم از سركوب نيست.  سركوب ميل جنسي و اصل لذت،  برخلاف گفته فرويد،  در ديد‌گاه ماركوزه،  تنها به حكم اصل واقعيت صرف،  صورت‌بندي نمي‌گردد،  بلكه در پشت اين اصل،  سلطه در شكل تاريخي خاص آن قرار دارد كه سركوب غريزه‌ي جنسي  را امري لازم بيان مي‌كند.  از نظر ماركوزه يكي از مظاهر اصلي رهايي وآزادي انسان،  آزادي از سركوب غير ضروري در خصوص زندگي جنسي است.  او از دو واژه محوري در تئوري انتقادي خود بهره مي‌گيرد: سركوب مازاد(غير ضروري) و ديگري اصل عملكرد.

منظور وي از سر‌كوب مازاد،  ايجاد محدوديت‌ها ‌جهت اعمال سلطه ايدئولوژي است كه مازاد بر تعديل لازم رانه‌ها جهت تداوم نسل آدمي در يك تمدن صورت مي‌گيرد.  از نظر ماركوزه سطح سركوب مي‌تواند براي جوامع گوناگون متفاوت باشد.  در مراحل نخستين سر‌مايه‌داري،  براي تضمين اين كه مردم اكثر وقت خود را صرف كار كردن نمايند،  درجه بالايي از سركوب لازم بود.  در اين وضعيت،  معدودي از اميال اجازه پيدا مي‌كنند تا وارد حوزه  خود‌آگاهي شوند و نيز كانون‌هاي لذت‌آفرين بدن به اندام‌هاي جنسي محدود مي‌گردند.  تئوري فرويد در كتاب «تمدن و نا‌خرسندي‌هايش » دقيقا معطوف به همين دوره است و سعي دارد فرايندي را توصيف كند كه از رهگذر آن،  اين محدوديت‌ اتفاق مي‌افتد؛ اما رشد نيرو‌هاي مولد در دوره‌هاي بعد سرمايه‌داري به معناي آن است كه ديگر چنين درجه بالايي از سركوب،  ضرورتي ندارد.  در اين دوره است كه نوعي سركوب مازاد ايجاد مي‌شود كه چيزي بيشتر از سركوب ضروري براي بقاي موجوديت جامعه است.  
 
اصل عملكرد،  به موضوع برآورده ساختن انتظارات جامعه اشاره دارد كه در اين تئوري،  ناظر به توليد مثل مي‌باشد.  از نظر ماركوزه،  اصل عملكرد،  ليبيدو را تنها در يك بخش از بدن متمركز ساخته و بقيه را به عنوان ابزار و وسايل ايدئولوژي (در خدمت نظم حاكم) آزاد گذاشته است.  اين تمدن سلطه آميز است كه ميل جنسي را صرفا در جهت توليد مثل هدايت مي‌كند و اساسا با رهايي از قيد اين تمدن است كه حيات انسان مي‌تواند بار‌ ديگر تاميت ومعناي زيبايي‌شناختي ناب خود را به دست آورد.  

ماركوزه به گسترش ليبيدو مي‌انديشد و نه انفجار آن و به همين سبب،  آسان‌گيري‌ها‌ي مرسوم در امور جنسي(پورنوگرافي) را واجد رهايي كه وي به دنبالش است،  نمي‌بيند.  از نظر او اين آزاد‌سازي‌ها فقط ابزاري براي حيلت‌سازي و سوق دادن توده به سوي پذيرش نظم موجود و بيشتر  نوعي مديريت ليبيدوست تا گسترش آن.  

۲)

اتفاقاتي كه هر روزه شاهد آن هستيم و در مورد اخير (دانشگاه زنجان) به وضوح مي‌بينم ناشي از انفجار ليبيدوست.  انفجاري كه از سركوب گسترش ليبيدو توسط ايدئولوژي مسلط برآمده است.  نفس تاديب نشده (رها شده) معاونت دانشجويي ـ  فرهنگي(!) دانشگاه زنجان و بي‌تمدني علني شده وي محصول ايدئولوژي عرياني است كه خود وي از مقومان آن بوده است.  در اين‌جا نسبت ميان ليبيدو و ايدئولوژي همان چيزي است كه ماركوزه بدان اشاره دارد.  ايدئولوژي بر اساس منطق يكسان سازش،  ليبيدو را سر‌كوب مي‌سازد.  نكته در اين‌جاست كه اين بار ليبيدو  در مدل مورد بررسي ما (مساله دانشگاه زنجان) از ايدئولوژي به سختي انتقام گرفته است.  نهاد منفجر شده معاون فرهنگي چنان از من ايدئولوژيك وي، در يكي از مهمترين دستگاه‌ها‌ي ايدئولوژيك دولت(دانشگاه) انتقام گرفته كه انفجارش ،  لب و دهان تمام قدرت ايدئولوژي را متورم ساخته است.  ليبيدوي سركوب‌شده معاون فرهنگي در دوران جواني كه به نفع ايدئولوژي حاكم زماني تصعيد يافته بود،  اين بار در وضعيتي بيرون مي‌زند كه ايدئولوژي انتظار آن را ندارد.  در واقع مشكل اصلي نظم حاكم در اين جاست كه ليبيدوي يكي از عناصرش از وضعيت تصعيد يافتگي خود خارج شده است؛ تصعيد‌يافتگي كه تا همين اواخرـ  با بستن يا در واقع پر كردن انجمن اسلامي دانشگاه زنجان ـ  به خوبي عمل مي كرده است.  

ايدئولوژي مسلط اگر از تصعيد ليبيدوي منتقدان جوان دانشجويش ، كه در شكل اعتراضات دانشجويي رخ مي‌داد،  معذب بود اين بار از تصعيد نا‌يافتگي طرفداران ميانسالش به زحمت افتاده است.  هم آن تصعيد يافتگي جوانان و هم اين تصعيد نا‌يافتگي ميانسالان،  محصول سركوب چيزي است كه مي‌توان آن را سركوب گسترش ليبيدو تعبير كرد.  

جذابيت بازنمايي اين رخداد در وجدان عمومي وگسترش سريع خبر آن،  بيش از آن كه معلول وقاحت اين گستاخي باشد،  قدرت ايدئولوژي را لو مي‌دهد.  به تعبير ديگر،  اساسا وجه پروبلماتيك اتفاق زنجان بيش از آن‌كه ناشي از انفجار ليبيدوي يك فرد باشدـ  اتفاقي كه هر روزه در شهر،  صفحه‌ي‌ حوادث روز‌نامه‌ها و . . .  قابل مشاهده است ـ  ناشي از همين لو رفتگي تن ايدئولوژي است.  همان‌گونه كه فوكو مي‌نويسد،  تن جامعه در امتداد تن حاكم است.  با لورفتن تن ــ در اين جا تجسد ليبيدوي ـــ يكي از اجزاي جامعه ايدئولوژيك،  بيش از هر چيزي تن حاكم عيان مي‌شود.  در واقع اين همان نسبتي است كه فوكو سعي دارد ميان سكسواليته با قدرت برقرار سازد.  با لورفتن بدن يكي از عناصر مديريتي يكي از دستگاه‌ها‌ي ايدئولوژيك،  تمام فرايند‌هايي فاش مي‌شود كه ايدئولوژي براي سركوب ليبيدو،  به كار گرفته است.  اصل « عملكرد» ليبيدوي يك نسل،  در جواني،  به توليد مثل (در واقع توليد مثل كنشگر ايدئولوژيك) و صيانت از وضع مستقر آسيب‌پذير مشغول بوده است.  در اين فرايند ليبيدوي اين نسل شامل سركوب اضافي بوده كه از طريق مناسبات اجتماعي ـ  سياسي بر آن اعمال مي‌شده است.  نكته در اين جاست كه بعد از بر‌طرف شدن خطر آسيب‌پذيري وضع مستقر براي كنشگران ايدئولوژي ،  در دوره استقرار و كم رنگ شدن سختي ايدئولوژي براي آن ها،  كه حالا به ميانسالگي رسيده‌اند،  رانه زندگي يا اروس سر‌برآورده وتمام تمدن ايدئولوژيك ساخته شده قبلي را به خطر مي‌اندازد.  اين اتفاق در اشكال ديگري نيز خود را نشان داداه است.  جواناني كه در گذشته و در دوره تثبيت در خانه‌هاي محقر زندگي مي‌كردند،  لباس‌هاي ساده مي‌پوشيدند و از وسايل نقليه عمومي ياموتورسيكلت استفاده مي‌كردند(غلبه رانه مرگ) و منتظر فدا شدن در راه وطن و اعتقاداتشان بودند،  امروزه ميانسالاني هستند كه به گونه‌اي متفاوت زندگي ورانه زندگي راطلب مي‌كنند.  در مجموع مي‌توان گفت كه سركوب حداكثري جنبه‌ي رهايي بخشي لذت‌جويي در دهه‌ها‌ي گذشته  و نفي ايدئولوژيك كامل هر‌گونه هدونيسم و در نتيجه آرماني شدن و بعد ستايش هرگونه نا‌خوشي( فقر،  مرگ، . . . ) بي‌تمدني‌هاي عيان شده امروز ما را به بار آورده است.  بي‌تمدني‌هايي كه از دل نهاد‌ها‌ي ايدئولوژيك گرفته تا جاي جاي شهرمان گسترش يافته است.  اين گونه تصور مي‌شود كه همه در حال « اتو زدن» هستند.  از معاون دانشجويي فرهنگي ميانسال تا جوانان خرده‌بورژوا.  

سركوب مازاد صورت گرفته ليبيدو،  حس گناه را از بين برده و تصويري از جامعه نا‌متمدن ساخته است؛ درواقع نا‌متمدني كه محصول سر كوب ليبيدو است (بر‌ خلاف آن‌چه فرويد مي‌گويد كه تمدن محصول سر‌كوب ليبيدو است).  وضعيت ما حتي تئوري ماركوزه را هم به خطر مي‌اندازد.  وضعيت انضمامي ما با توجه به سركوب‌هاي غير ضروري صورت گرفته ليبيدو در دهه‌ها‌ي گذشته و نيز اكنون در آن،  در خطر انفجار ليبيدوست.  صنعت رشد‌‌يافته پورنوگرافي،  تهاجم بي‌رحمانه به حوزه‌ي خصوصي افراد،  سكسواليته مزاحم در سطح شهر و . . .  امكان دفاع رهايي بخش از «اروس» را مشكل ساخته است.  امر جنسي ارضا نشده متورم در لايه‌ زيرين مناسبات اجتماعي‌مان كه هم‌چون فنري مترصد رها شدن،  جمع شده است را چگونه مي‌توان ، صورت‌بندي‌اي رهايي بخش و انتقادي داد و همه را به كنترل بر نفس و صيانت از خود (يا به تفسيري ديگر سركوب ليبيدو) فرا نخواند؟ ليبيدوي سر‌كوب شده جامعه توسط ايدئولوژي،  در  آستانه در ايستاده است.  چه كسي جرات مي‌كند،  گوشه در را باز كند؟

وقتي پوليس خود را موظف به سركوب و كنترل ميل جنسي جامعه بداند و اين وظيفه را از دوش خود افراد (حالا با هر نحو،  چه ايدئولوژي و چه طرح امنيت اجتماعي) بردارد،  وظيفه‌اي كه تماما بر‌عهده‌ي خود فرد است،  در واقع به جامعه آموزش مي‌دهد كه هر جا من( پوليس) نبودم،  ليبيدويت را منفجر كن.

 (۱) در واژگان لاكاني،كودك به هر چيزي كه در اطرافش ميل پيدا كند،آن را جزيي از مادرش مي داند. بنابراين مادر براي او ديگري ِبزرگ محسوب مي شود و چيزهاي ديگر، ديگريِ كوچك. ديگري بزرگ همان ميل بزرگ و مامن اوست. ديگري كوچك ،انعكاس و برون فكني اگو ست. او همتا و شخص ديگريست كه شباهت بصري دارد و انعكاس ديگري در آينه است.ديگري كوچك در نظم خيالي حك مي شود.ديگري بزرگ ،يك ديگري اساسا متفاوت ،ديگربودگي اي كه ديگر بودگي ِموهوم ِ امر خيالي را تعالي مي بخشد زبرا با اين هماني نمي تواند شباهت ايجاد كند. ديگري بزرگ در نظم نمادين حك مي شود. مادر اولين كسي است كه نقش ديگري بزرگ براي كودك دارد. عقده كسترسيون زماني شكل مي گيرد كه كودك در مي يابد ديگري بزرگ ِ او ناقص است.همانطور كه ميانسال مذكور تن حاكم را ناكامل مي بيند و احساس كسترسيون مي كند.   


مقاله های ديگر:
 
http://www.nilgoon.org/articles/Amin_Bozorgyan_Motorcyle.html