سخن روز

فتیش و تابو

عبدی کلانتری

جمعه ۱۸ شهریور ۱۴۰۱

توییتر

Nilgoon-image

نمایش سوگ و رقت قلب در میان «ما ایرانی‌ها» از درگذشت یک ملکه و شوق تاجگذاریِ یک ولیعهد دلایل واضحِ ایدئولوژیک دارد، همان «سیاست نوستالژیا»ی طبقه‌ی متوسط تبعیدی و اپوزیسیونش، اما نزد مارکسیست‌ها و کنشگران کارگری سوآل همیشگی این بوده که چرا دربار ویندسور در بریتانیا چنین محبوب قلب توده‌هاست و نه فقط طبقات حاکم؟ چرا مردم عادی، از کارگران و طبقات متوسط گرفته تا بزرگان و اعیان چنین شیفته‌ی ملودرام‌های اشرافی در این نهاد آرکائیک پیشامُدرن هستند؟

برای پاسخ به این پرسش کلیدی، در میان مارکسیست‌ها توافق بر این است که نقطه‌ ارجاع آغازین «تز نِـرن ـ اندرسن» باید باشد (تئوری دو تاریخ‌نگار و نظریه‌پرداز نیولفت‌ریویو، تام نِـرن و پری اندرسن)، که باید برگردیم به بازگشت سلطنت پس از مرگ سردار اولیورکرامول، و سپس «انقلاب شکوهمند» ۱۶۸۸، برقراری مشروطه به جای «ابسالوتیست استیت» و پدیده‌ی نادر ساختار دولتی که ترکیبی است از آریستوکراسی فئودالِ رو به زوال و بورژوازیِ پیروز اما ضعیف. یعنی فورمی مغایر با اکثر دولت‌های برآمده از انقلاب‌های بورژوادموکراتیکِ قرن بعد، از جمله انقلاب کبیر فرانسه و انقلاب ضدامپریالیستی آمریکا.

این فورم خاص را به قول تام نِـرن نباید با سایر سلطنت‌های اروپایی اشتباه گرفت، جایی که پادشاه سوار بر دوچرخه به بازار شهر می‌آید، پس از خوش‌وبش با رهگذران با پر کردن سبد خریدش از میوه و سبزی به خانه برمی‌گردد. خیر، این نهادِ آرکائیکِ کالسکه و تشریفات است که مراسم رسمی‌اش فقط با مراسمِ قُدسی واتیکان مقایسه‌کردنی است با همان زلم‌زیمبو و سمبول‌ها، رداها ومدال‌ها و «مَجیک»/جادوباوری منبعث از سمبول‎‌ها!

کریستوفر هیچنز نهاد مونارشی در بریتانیا را «فتیش و تابو» خطاب می‌کرد (جای هیچنز چقدر خالی الان!) یعنی بُتواره‌ی مردمی در چنبر آیین، گرفتار پرسـتش و خاکساری ـ و درست به مثابه دین، افیون توده‌ها! مردمی که به قول هیچنز، بجای وضع قانون اساسی و شهروند شدن، ترجیح‌شان باقی‌ماندن در جایگاه رعایاست، یا امنیت اطفال، فرزندان یک «پدر تاجدار» در خانواده‌ا‌ی بزرگ که همان «ملت یک‌پارچه» باشد. کریستوفر هیچنز در جزوه‌ی کوچکش در نقد نهاد سلطنت، افسانه‌های ایدئولوژیک «ثبات و استمرار، شکوه و اقتدار، وحدت و هویت ملی» را یک به یک افشا می‌کند. اما برای فهم جامعه‌شناختیِ قدمت و محبوبیت این نهاد آرکائیک در بریتانیا، باید به همان نوشته‌های پری اندرسن و تام نِـرن برگردیم.

«در اواخر دوران فئودالی، دولت انگلیس یک نیروی انقلابی بود. این نخستین دستاورد بزرگ انقلاب بورژوایی بود که فراتر از محدودیت‌های دولت‌شهرها می‌رفت یعنی شکل‌های اولیه‌ی قدرت طبقات میانی [بورژوا].» (نِـرن) همین زودرس بودن در تاریخ جهانی و بی‌ثباتی، آنرا از ابتدا «ناقص» (دفرمه) کرد!

نهاد پادشاهی برنیفتاده بود، فقط عقب نشسته‌بود، مترصد احیای ساختار سیاسی فئودلی. بورژوازی برای تثبیت هژمونی خود نیاز به مانور و سازش داشت. جمهوری‌خواهیِ تیپیک بورژوازی به محاق رفت. «نخستین دولت اصلی و بزرگ سرمایه‌داری هرگز تبدیل به دولت تیپیک سرمایه نشد.» (نِـرن)

با آنکه بازگشت به «حق الاهی» دیگر ممکن نبود، طبقه‌ی حاکم به‌درستی احساس می‌کرد که پادشاهی می‌بایست به نحوی از انحاء به شکل نمایشی باقی بماند تا اقتدار حاکمان صدمه نبیند. بدین ترتیب، «نمایش اقتدار» تا همین امروز به شکل تشریفاتی باقی ماند. (نِـرن) پیروزی‌های استعماری نیز همین را می‌طلبید، با آن نماد «کوه نور» دزدیده شده از هند. بورژوازی تازه‌نفس‌ترِ دوران صنعت نیز تسلیم شد و، نخست با اکراه سپس با شوق، این فورم جدید دولتی را از آن خود کرد. «تمام نشانه‌های کریپتوفئودالیسم به مثابه فضیلت‌های اعلا مورد ستایش قرار گرفت.»

از دست‌دادن مستعمرات و عقب‌نشینی امپراتوری از تشریفات نکاست بلکه دربار ویندسور را بیشتر بادکرد، مثل بزک کردن یک جنازه برای حفظ افتخارات و تاریخ باشکوه: نگران نباشید، ما هنوز آقای جهان هستیم.

مطالب مربوط به یادداشت بالا (دانلود موقت)

کتاب دانلود کنید